خَشمت را مدیریت کن
نوع دیگری از خشونت
توی ایستگاه ایستادهام منتظر تا اتوبوس برسد. هوا خیلی گرم شده، خیس عرق شدهام. سر ظهری آفتاب نفس آدم را میگیرد. توی پیادهرو آن طرف خیابان دو نفر دارند جر و بحث میکنند و گویا دعواشان شده. پشتم را میکنم به پیاده رو تا این منظره ناخوشایند را نبینم، از دعوا متنفرم و آدمهایی را هم که با هر بهانهای سر هم هوار میکشند دوست ندارم. مردی که عینک آفتابی تیرهای زده است و سیگار سیاهرنگ بدبویی هم دود میکند کنارم ایستاده است و انگاری دارد مشاجره آن طرف خیابان را که حالا صدایش بیشتر شبیه به دعوایی حسابی شده است، نگاه میکند.
همینجور که دود سیگارش را توی صورتم فوت میکند، میگوید:
– ببین چه جوری افتادن به جون هم، انگاری پدرکشتگیای، چیزی دارن با هم.
صدای داد و هوار بالا گرفته و گوش خیابان را دارد کر میکند. نیم چرخی میزنم تا از دست این دودکش متحرک خلاص شوم. حالا دیگر دعوا از حد یک جر و بحث ساده گذشته و تبدیل به زد و خوردی درست و حسابی شده. از آن بزن بزنهایی که فقدان یک آمبولانس را آنجا حتما احساس میکنی. مردم جمع شدهاند و همین جور که به تعداد تماشاگران مشتاق اضافه میشود، یکی یکی موبایلها را هم از جیبهایشان بیرون میکشند تا این صحنههای جذاب را ثبت کنند. گرمای هوا دارد بیطاقتم میکند، پس این اتوبوس کجاست!؟
– اگه بدونن که دیه هر کدومشون زده رو مرز صد تا، عوض پنجول کشیدن، ماچ میکردن همدیگر رو…
انگاری بعضیها خیلی چیزها را فراموش کردهاند. حرصم میگیرد از این حرفش و از اینکه هی دود سیگارش را توی صورتم فوت میکند. فقط برای اینکه حالش را بگیرم برمیگردم و خیرهاش میشوم و میگویمش:
– محض اطلاعتون دستورش در اومد که نود میلیون مالیده… (و اشارهاش میکنم) یعنی قیمت شتر هنوز گرونتر نشده.
حالا دیگر دعوا تبدیل به بازی موش و گربه شده. یعنی طرف شکست خورده همین جوری که بد و بیراه میگوید، دارد فرار هم میکند و نیروی فاتح هم با یک وسیلهای شبیه گرز دارد دنبالش میدود. تماشاچیان مشتاق هم پا به پای این جنگجویان خیابانی دارند میدوند و تصویربرداری میکنند. این جماعت انگاری کار و زندگی ندارند اصلا. مرد همین جور که باز دارد دود سیگارش را مهمانم میکند، میگویدم: