فوبیا باکتری
فوبیا به معنای ترس شدید و غیرمنطقی نسبت به یک شیء یا موقعیت خاص می باشد. این ترس های شدید و غیر منطقی می توانند نسبت به هرچیزی وجود داشته باشند. ترس از آمپول، ترس از هواپیما، ترس از وسایل نقلیه عمومی، ترس از رانندگی، ترس از انواع حیوانات مثل مار، سگ، گربه، جوجه رنگی، ترس از طوفان، تاریکی، ارتفاعات، ترس از بیماری و همچنین ترس از آلودگی و غیره از جمله ی انواع فوبیاهای خاص می باشند.
افراد مبتلا به فوبیاهای خاص یک ترس معمول و طبیعی را نسبت به یک چیز خاص ندارند، بلکه ترس آن ها به قدری شدید است که تمام زندگی آن ها تحت تاثیر این ترس افراطی قرار گرفته است.
فوبیا باکتری
یکی از شایع ترین فوبیاها فوبیای باکتری است. فرد مبتلا به فوبیای باکتری به شدت از قرار گرفتن در معرض باکتری و آلودگی هراس دارد و به دلیل این هراس شدیدی که از آلودگی دارد مدام تحت اضطراب و استرس شدید است به همین دلیل اختلال فوبیای خاص زیر مجموعه اختلالات اضطرابی می باشد به این دلیل که مشخصه بارز این اختلال تجربه اضطراب های شدید و غیر قابل کنترل است.
اضطراب یعنی تجربه حالتی که به موجب آن، فرد دل مشغولی و نگرانی زیادی درباره آینده دارد و از وقوع اتفاقات وحشتناک هراس دارد.
فرد مبتلا به فوبیا باکتری نیز به دلیل ترس از آسیب هایی که ممکن است در اثر مواجه با باکتری ها به او وارد شود بسیار محتاطانه رفتار می کند و نیاز هست که حتما به شیوه خاص و با قوانین خاصی زندگی کند در غیر این صورت اضطراب بسیار شدیدی را متحمل می شود.
آگورا فوبیا، نشانه ها، علل و درمان آگورافوبیا
آگورا فوبیا | نشانه ها | علل و درمان آگورافوبیا
داستان
هانیه ۲۳ ساله، متولد مشهد و دانشجوی ترم دوم کارشناسی ارشد رشته مدیریت بازرگانی می باشد. او دوره کارشناسی خود را در دانشگاه فردوسی مشهد و در واقع در شهر خود گذرانده است اما در حال حاضر در دانشگاه تهران پذیرفته شده است و مجبور شده است که از شهر و منزل خود دور شود و در خوابگاه سکونت کند.
هرکس مدت زمان کوتاهی را با هانیه بگذراند به سرعت متوجه می شود که هانیه به شدت ترس از آلودگی دارد. او مطالعات زیادی در مورد میکروب و باکتری ها دارد و مدام خود را در معرض اطلاعات و اخبار مربوط به باکتری ها قرار می دهد و همیشه دل مشغول این است که مبادا به دلیل سهل انگاری، باکتری یا ویروسی وارد بدنش شود و او را آلوده و مریض کند.
هانیه به دلیل تفکراتی که دارد معمولا از حضور در مکان های عمومی اجتناب می کند و خانه خودشان را به هر جای دیگری ترجیح می دهد. هانیه می گوید تا زمانی که در شهر و خانه خود سکونت داشته زندگی نسبتا راحتی داشته چون اعضای خانواده نیز طبق اصول او زندگی می کرده اند و منزل شخصی آن ها مامن امن او محسوب می شده.
اما مشکل او از وقتی شروع شده که در دانشگاه تهران پذیرفته شده، در واقع یکی از آرزوهای او تحصیل در دانشگاه تهران بوده و زمانی که در این دانشگاه پذیرفته شده گویی به تمام آرزوهای خود رسیده اما او هیچگاه به زندگی در خوابگاه فکر نکرده بود. در واقع چنین تصور می کرد که در خوابگاه نیز دیگران می توانند طبق اصول او رفتار و زندگی کنند ولی با ورود به خوابگاه و شروع زندگی دانشجویی تمام تصوراتش به هم ریخت.
او به سختی می توانست از سرویس های بهداشتی و حمام خوابگاه استفاده کند، از نظر او هم اتاقی هایش به هیچ عنوان به سلامت و بهداشتتان اهمیت نمی دهند و طوری رفتار می کنند که منجر به آلوده شدن تمام اتاق می شوند. برای هانیه زجر آور بود که مشاهده کند هم اتاقی اش با لباس بیرون داخل اتاق قدم بزند و بنشیند،
وقتی چنین چیزی را مشاهده می کرد تصور می کرد در حال حاضر تمام اتاق آلوده به میکروب و ویروس شده اند. با اینکه او تا حد امکان وسایلش را از اعضای اتاق جدا کرده بود اما با اینحال وسایلی مثل یخچال، رخت آویز و غیره از جمله وسایل مشترک بودند که هانیه برای استفاده کردن از آن ها به شدت مشکل داشت. او بارها بر سر این مسائل با هم اتاقی هایش به مشکل خورده بود و چندین بار با آن ها بحث کرده بود.
اما یک ترمی که او گذرانده بود برایش ترم وحشتناک و غیر قابل تحملی بود و همین چالش ها و درگیری هایی که هانیه در خوابگاه با هم اتاقی هایش داشت باعث شده بود که هانیه نتواند تمرکز کافی را روی دروسش داشته باشد و به همین دلیل مشروط شده بود. در حال حاضر که شروع ترم جدید بود و در واقع هانیه ترم ۲ را شروع می کرد به شدت دچار احساس درماندگی شده بود و از شروع ترم و ادامه دادن این روند زندگی در خوابگاه به شدت هراس داشت.
او شرایط اجاره منزل شخصی را نداشت و تنها دو راه را در مقابل خود می دید یا باید انصراف می داد یا اینکه زندگی در خوابگاه را تحمل می کرد اما هر دوی این راهکارها، برای هانیه زجر آور بود چون او تلاش های بسیاری برای قبولی در دانشگاه تهران کرده بود و انصراف از دانشگاه او را از اهدافش دور می کرد، از طرفی زندگی درخوابگاه مانعی برای پیشرفت او بود.
به همین دلیل تصمیم گرفته بود که به روانشناس مراجعه کند و به دنبال حل مشکلش برود، البته او هیچگاه فکر نمی کرد که تفکراتش مشکلی داشته باشد اما او می گوید که روزی هم اتاقی اش او را دیوانه خطاب کرده و به او گفته که او نیاز به درمان دارد، شنیدن این حرف از جانب هم اتاقی هانیه اگر چه نوعی توهین تلقی می شد و باعث شده بود که هانیه به شدت آزرده خاطر شود اما سبب شده بود که هانیه به فکر فرو برود و تصمیم بگیرد با یک روانشناس صحبت کند.